398 - خرمن
خرمنی سوخته است حاصل من
وای بر رنج و سعی باطن من
پیرم و در سلوک بی خبری
دل دیوانه پیر کامل من
در بیابان جستجو چون سنگ
راهگیر من است این دل من
ای خدا در مقام قرب حضور
مهر و لطف تو باد شامل من
آنکه بی اعتنا زپیشم رفت
وه چه آسان گرفت مشکل من
دوست عیب مرا به من می گفت
همچو آئینه در مقابل من
ای مسافر ترا به آن دریا
بنشین لحظه ای به ساحل من
میروم من بجانب صحرا
تو بمان و سفینۀ دل من