ما نهنگان تنی به آب زدیم
گرد خود خیمه با حباب زدیم
نیزه ها دیده و زهیبت آن
خویش را همچو شب بخواب زدیم
از خدا گفته ایم و خود غافل
چهرۀ خویش را نقاب زدیم
در حضور شما خداییها
ما مگر حرف بیحساب زدیم
صد کتاب نخوانده را خواندیم
گیسوان ترا که تاب زدیم
خشت تاریخ نقش من میخواست
ما ولی نقش خود خراب زدیم
مرگ مستی رسیده بود که ما
سنگ بر کوزۀ شراب زدیم
به غباری که عشق می روبد
کعبه سینه را گلاب زدیم
نه طهورا نه نا طهورایی
زین میانه شراب ناب زدیم