388 - حباب
بشیر شهر نورم آفتابم میتوان گفتن
شرارکوه طورم ماهتابم میتوان گفتن
چوروح باد سر گردان بدشت بی سرانجامی
زدست خود گریزانم شهابم میتوان گفتن
ز درد سینه می نالم به آهنگ پریشانی
هم آواز شب آوایم ربابم میتوان گفتن
جهانی زیر پر دارم بهرزیری زبر دارم
بهر صیدی نظر دارم عقابم میتوان گفتن
گهی چون بحر میجوشم گهی چون کوه خاموشم
فریبم من فریبم من سرابم میتوان گفتن
امید باغ و صحرا همنشین مرغ دریایم
سرشک چشم بارانم سحابم میتوان گفتن
غریق بحر عشقم هر زمان فریاد میدارم
زخود رفتم زخود رفتم حبابم میتوان گفتن