393 - شراب سرخ
خداوندا زمستان سیاهم را بهاری کن
سپیدار مرا ای دوست غرق یادگاری کن
کبوتر بچه بی آشیانم آسمان زندگانی را
نگهدارم زچنگ سرخ شهباز شکاری کن
هزاران شب گلی روئید چون یاس سر دیوار
توهم درانتظاراوچو شب بو شب شماری کن
به لبهای تو چشمی دوختم ای دُر نا سفته
دمی راحت مرا از واژگان خیر و آری کن
من از تو دیده ام این رنج و راحت را ولی ایدوست
محبّت کن بجای بدبیاری بد نیاری کن
شراب سرخ می نوشم بیا ای ساقی مستان
مرا مست می همرنگ گلهای اناری کن
گل صحرا عطشناکند ای دریای بارانی
کرم فرموده بر خاک گلم سیلاب جاری کن