رندان بلا کشیم ومستیم
مستیم که دل به کس نبستیم
آمد سرراهمان گذاری
ازاین گذر ستیزه جستیم
گه پیر گهی مرید یک عمر
آلوده این فراز و پستیم
چون قالی نخ نمای غمرنگ
معیار توایم هرچه هستیم
خون میچکد از دو دست عشقم
پایی که به تیغ دیده خستیم
مائیم و سروش عالم غیب
آئینه یکدلی بِدستیم
در شهر بلا به سخت جانی
دست همه را زپشت بستیم
با یک نظر خدایی پیر
چل چلّه بپای دل نشستیم
از مذهبمان اگر بپرسید
دور ازهمه خویشتن پرستیم
در گوشۀ دیده گیر صحرا
از دست بلای شهر رستیم