شب تا سحر نخفتم
دل را چو خانه رفتم
تا خواستم بگویم
گفتا نگو نگفتم
*******************
نیندیشیده رو...
شب تا سحر نخفتم
دل را چو خانه رفتم
تا خواستم بگویم
گفتا نگو نگفتم
*******************
نیندیشیده رو...
ای خدا مظهر تماشایی
آخرین واژۀ تمنایی
هر کجا می بری ببر اما
ببر آنجا که خود در آنجایی
*******************
هر که دانا و نکته پرداز است
آخر کار او سر آغاز است
من و تو نیز اگر چنین باشیم
در بسته به روی ما باز است
*******************
بیا ای بلبل باغ جوانم
مرا بردی به دنیای خزانم
به شاخ خامشی ای مرغ خوش خوان
بخوان یامن برای تو بخوانم
*******************
دنبال حمایت است دنیا
خواهان شجاعت است دنیا
هرگز به ضعیف تن نداد ست
معشوقه قدرتست دنیا
*******
بهار عمر را پاییز دیدم
درخت عمر را گلریز دیدم
همه شادند و من از طالع بد
حضورم را به یک غم خیز ...
به صحرای محبت تا رسیدم
صدایی از درون دل شنیدم
چو درد عشق را احساس کردم
به زیر واژه آن خط کشیدم
***********
چون نظر بر پگاه می کردم
تاکبنی از هنر باده ام
صاحبگفتار خدا داده ام
راه درازی که از آغاز آن
مثل شما از نفس افتادهام
***********
دنیای من و تو گر چه زیباست
زیبا و قشنگ و پر فریباست
اما نتوان به عشق پی برد
تا مستی یک ریال در ماست
***********
در این جهان هستی پر کار و پر تلاشم
دلخسته و شکسته یک مرد آش و لاشم
با این شکسته حالی خود مانده ام ندانم
در این خرابه آیا باشم یا نباشم
این همه فکر نو و رای سپید
هر یکی مسئله ای می پرسید
هیچ کس در ره روشن بینی
مثل خورشید نمی اندیشید
***********
ای مسلمان خوب دیر آیین
ای فرا تر ز آسمان و زمین
پایتان استوار در ره عشق
دلتان شاد و کامتان شیرین
***********
از من این خاک تیره گلشن شد
کوه آسوده خاطر از من شد
با فشار کلید سحر آمیز
هر چه تاریک بود روشن شد
***********
سوار مرکب تکتاز باشید
سرا پا در نیاز و ناز باشید
هزاران چشم در حال نگاهند
از این رو منظری دلباز باشید
***********
...
گر چه من دست تو را می خوانم
یا که افکار تو را می دانم
تا که از اهل کرامت کارم
قصۀ بی سر و ته را مانم
***********
<...
شبی با خویشتن دیدار کردم
تمنا از خودم بسیار کردم
نمی دانم چرا در مهر ورزی
به رغم عاشقی اصرار کردم
********
همیشه فکر نو آثار کردم
گهی اقرار و گه انکار کردم
...
سرخس رسته در دنیای کالم
به بازار محبت طاقه شالم
سر گلدسته می جویم خدا را
بلالم من بلالم من بلالم
********
برو صیاد در راهم رهاکن
برایم مادرم را هم صداکن
کبوتر بچه ئی بی آشیانم
ذلیلم مانده ام شرم...
کسی که صاحب تدبیر باشد
جوانی می کند گر پیر باشد
سبک هر گز نگیرد کار خود را
چو صیادی که صیدش شیر باشد
********
به صحرا عاقل از دیوانه می گفت
به من از مردم بیگانه می گفت
کنار شهر خود چون می رسیدم
خدای ر...
صحرا چه کند اگر ننالد
مرهم چه به زخم دل گذارد
با ضعف و فتور در تفکر
دیگر به چه چیز خود ببالد
********
گویی چه کنم که خویش باشم
از مردم خویش پیش باشم
می ترسم از آفتی که دانی
کم گردم اگر چه بیش باشم
عشق دل من پدری پیر بود
صاحب اندیشه و تدبیر بود
جز به خداوند نگهدار خود
از همه چیز دو جهان سیر بود
********
راه سختم که راه مشکل بود
کوچه پس کوچه ها پر از گل بود
مانع آخرم که سر بالاست
به بلندی برج ایف...
لبم دایم به دنبال سخن بود
سخن با کوه و دریا و دمن بود
خدا را جستجو می کردم اما
خدا هم عاشق این کار من بود
********
بیا ای دل که با هم یار با شیم
سخنگوی بلند افکار باشیم
خدا گر چه ورای عقل ودنیاست
ولی ...
من چرا حالی به حالی شده ام
پر پر بوده و خالی شده ام
بودهام تنگ بلوری زخیال
مثل یک ظرف سفالی شده ام
********
در کفم مشعل خورشیدی بود
ساز مریخی و ناهیدی بود
دسته ای گل که ز صحرا چیدم
زینت یک سبد عیدی بو...
من کسی را زخود نیازردم
پس چرا این قدر بد آوردم
نامۀ نانوشته ای مانم
هیچ کاری نکرده خط خوردم
********
رو به دنیای خطر خواهم کرد
به ره دور سفر خواهم کرد
گر به مقصد نرسیدم زین ره
رو به دنیای دگر خواهم کر...
بده همتی تا تعقل کنم
میان پژوهشگران گل کنم
بده شانه ای بار مردم برم
به رود جهان کار یک پل کنم
********
خدا را سنگسر آبادیم بود
به فکر لحظه آزادیم بود
همه در فکر مرگ و او چو مادر
به یاد لحظه نو زادیم ب...
به گمانی که پر در آوردم
میل پرواز آسمان کردم
وقت پرواز چون نشد ممکن
زخجالت از این و آن مردم
********
سنگسر خانه دلم وطنم
دانه ام آشیانه ام بدنم
ای تمام وجود و هستی من
تو منی ذره ذرۀ تو منم
...