این همه فکر نو و رای سپید
هر یکی مسئله ای می پرسید
هیچ کس در ره روشن بینی
مثل خورشید نمی اندیشید

***********

گفت رندی زعالم بالا
به من ای کهنه کار پر غوغا
چیست تفسیر عشق و من گفتم
عشق را عشق می کند معنا

***********

خوشم خامو ش نه در جوش باشم
رفیق مست اما هوش باشم
دلم خواهد به هنگام سماعم
بسان حلقه ای در گوش باشم

***********

عشق جنجالی و ترکتازی نیست
عشق محمودی و ایازی نیست
زین میان هاتفی به نجوا گفت
عشق عشق است بچه بازی نیست

***********

سینه سرخم ولی نمی خوانم
تکسوارم ولی نمی رانم
گاه صحرا و گاه در دریا
در کجایم خودم نمی دانم

***********

دوش در بوم سبز نقاشی
داشتم در میانه کنکاشی
خواستم چهره تو را سازم
مانده بودم که در کجا باشی

***********

یکی در سستی و آن یک به مستی است
یکی بالا و آن دیگر به پستی است
اگر شیب و فراز و زیر و بالا است
همین قانونی از اسرار هستی است

***********

یکی چون عشق را تفسیر می کرد
میان گفته هایش گیر می کرد
ولی آخر ز فرط نا توانی
به نوعی اندر آن تزویر می کرد


***********

گنج پنهان چو پیش خود سنجید
ناگهان پرده را زعشق درید
آشکارا چو شد به دیده عشق
خویش را در کنار مردم دید

***********

گوش من جز کلام تو نشنید
دیده ام جز تو را به عشق ندید
آخر کار را چو دل سنجید
مثل بیدی به خویشتن لرزید

***********

یار در خواب عشق میبازد
بهر عشقش ترانه می سازد
کاش هنگام صبح بیداری
کار ما را عقب نیندازد

***********

گیر داده به من غم دنیا
که چرا پشت کرده ای با ما
گفتمش جان حضرت آدم
به خدا واگذار صحرا را