دوبیتی های 2178 الی 2189
شبی با خویشتن دیدار کردم
تمنا از خودم بسیار کردم
نمی دانم چرا در مهر ورزی
به رغم عاشقی اصرار کردم
********
همیشه فکر نو آثار کردم
گهی اقرار و گه انکار کردم
زروی واژه ها راحت گذشتم
ولی روی محبت کار کردم
********
دل من در هوائی بال می زد
به بازوی جوانش خال می زد
پر و بالی که میزد در شب و روز
برای خاطر یک سال می زد
********
خدایا درد من درمان نمی خواد
غم سازنده ام پایان نمی خواد
اگر دنیا شود یک پاره جانان
به غیر از تو دلم جانان نمی خواد
********
هوا تب کرده و می سوزه صحرا
زابر تیره باران گیر دریا
چمن گسترده رنگین سفره خویش
که مهمانی دهد ما و شما را
********
زدریاها صدای عاشق آید
صدای شروه خوان از قایق آید
دل من نیز سرگردان کاریست
که بلکه بر غم خود فائق آید
********
خداوندا غریبی آشنائی
در این جایی در آنجایی کجائی
زمن هر کس بپرسد گویم ای جان
خداوندی خدایی را سزائی
********
نه خود را می شناسم نه خدا را
نه دردی می شناسم نه دوا را
یقین کفرست گر گویم خدایا
چرا این گونه آوردی تو ما را
********
خدا یا من چه هستم تو که هستی
فرازی در نشیبی از چه دستی
نمیگویم به کس در گوش من گو
در من بسته بوده یا تو بستی
********
مشکل از خویش راه حل دارد
نیش با خویشتن عسل دارد
شیشه گفتا برایت ای تصویر
آینه سنگ در بغل دارد
********
گروهی که نگهبانان جنگند
روا باشد اگر در خود بلنگند
یکی می گفت این قوم ستمگر
ندانم آدمند یا این که سنگند
********
چو خورشید جهان برغم بتابید
ره مهر و محبت را بیابید
برای مرغ کام و زندگانی
به دست مهربانی دون بپاشید