صحرا چه کند اگر ننالد
مرهم چه به زخم دل گذارد
با ضعف و فتور در تفکر
دیگر به چه چیز خود ببالد

********

گویی چه کنم که خویش باشم
از مردم خویش پیش باشم
می ترسم از آفتی که دانی
کم گردم اگر چه بیش باشم

********

انوار دلم غروب کرده
ترک بزن و بکوب کرده
با خواب من آسمان به من گفت
خورشید چه کار خوب کرده

********

گاه بی حال بودم و گه مست
هیچ وقتی نبوده ام یک دست
سرگذست سیاه و تاریکم
داستان کلیله و دمنه ست

********

آئینه به من چو روبرو شد
مشغول هزار گفتگو شد
دل خواست که راز را بپوشد
دست من و دل نگفته رو شد

********

حرفی که ز داد گاه و قاضی است
مستقبل من رهین ماضی است
پیچیده ترین گذار عمرم
درسی چو مسائل ریاضی است

********

سیراب شدم همیشه از پند
از صحبت راستی و ترفند
دست از سر من بدار و بگذر
ای عرش تو را به فرش سوگند

********

دیده را پاک و پاک بین بکنید
دل خود را تهی ز کین بکنید
در زمین وسیع سینه خویش
علف هرزه را وجین بکنید

********

ای سنگسری من آشنایم
پر ورده دامن وفایم
من هیچ نیم اگر که هستم
همشهری کوچک شمایم

********

عشق از آغوش دلم دور بود
چشم و اجاق دل من کور بود
آنچه زجهل سیهم وارهاند
روشنی و دلبری نور بود

********

صحرایم و نام آشنایم
یک بنده کوچک خدایم
از بهر حلاوت تماشا
آئینه خانه شمایم

********

گل آیت مصحف تماشاست
نقش رخ بی غبار دنیاست
زیبایی و حفظ آن هماره
در کوچه به گردن شما هاست