دوبیتی های 2130 الی 2141
از من این خاک تیره گلشن شد
کوه آسوده خاطر از من شد
با فشار کلید سحر آمیز
هر چه تاریک بود روشن شد
***********
درون مسجدی آوای کاشی
مرا می برد تا دشت حواشی
زنقاش و زکاشیکار می گفت
هزاران رنگ زرد و سرخ و ماشی
***********
آن که در زد خانه را در خاطرم دلسوز بود
شعله شوقش درون را آسمان افروز بود
جیغ زد فریاد کرد بابا بیا آمد زره
از صدای بچه فهمیدم عمو نوروز بود
***********
ما مردمان ایران گر پیر و گر جوانیم
هم ابر مهربانی هم سیل سر گرانیم
دنیا به خود نبالد گر اینکه می تواند
تاریخ خوب داند ما نیز می توانیم
***********
زخم دل من چو دهن باز کرد
کودک طبعم غزلی ساز کرد
سوز من و درد جگر تاب من
روح مرا قافیه پرداز کرد
***********
ای گروهی که مرا دمسازید
نرد عشقی به من ار می بازید
گل پژمرده ام ای خلق مرا
از در خانه به دور اندازید
***********
از من و ما بر من و مائی رسی
وز نگه بر آینه رائی رسی
معرفت خویش بجو از خدا
گر به خود آیی به خدائی رسی
***********
چراغ زندگی من که رو به خاموشی ست
بزرگ عارضه ام آفت فراموشی ست
سکوت مبهم و آزار تند و بیماری
دوای درد درونم سکوت و خود پوشی ست
***********
دلم امشب به پهلوی تو گیره
گنه نا کرده در دستت اسیره
تمنا می کنم نگذار ای یار
دل بی همزبان من بمیره
***********
در باره عشق حرف ها بسیارست
تفسیر و معانیش همه تکرارست
عشقی که از آن سخن نمی گویم من
پیچیده ترین مسایل تکرارست
***********
در سینه هر آنچه داشتی خالی کن
در باره آن درست نقالی کن
از عشق سخن بگو اگر می گویی
گلواژه عشق را به من حالی کن
***********
شما که در حلاوت مثل قندید
به کار و بار یکدیگر نخندید
اگر چه خانه ها در بسته ماندند
در دل را به روی هم نبندید