دوبیتی های 2250 الی 2262
من چرا حالی به حالی شده ام
پر پر بوده و خالی شده ام
بودهام تنگ بلوری زخیال
مثل یک ظرف سفالی شده ام
********
در کفم مشعل خورشیدی بود
ساز مریخی و ناهیدی بود
دسته ای گل که ز صحرا چیدم
زینت یک سبد عیدی بود
********
خانه ام دلباز است
در عشرت باز است
پدر من می گفت
زندگی یک راز است
********
یار یاری گر ماست
پدر و مادر ماست
دل دعاگوی ویست
هر کسی دلبر ماست
********
راه نزدیک راه خوش رائی ست
راه بد راه و چاه ایذائی ست
آن یکی این و این یکی با آن
هرکسی درپی خود آرائی ست
********
همه ما زهمیم
طعنه بر هم نزنیم
آش بد نامی را
بهر هم هم نزنیم
********
به خورشیدی که با من کار می کرد
ز خواب غفلتم بیدار می کرد
مرا چون خواست اندازد در آتش
شب و روز خدا اصرار می کرد
********
خور شید مرا به خانه اش مهمان کرد
درد و غم جاودانه را پنهان کرد
این عشق جگر سوخته در طول زمان
در قعر کویر دور سر گردان کرد
********
بعد عمری معلمی شادم
صاحب یک غرور آبادم
از همان اول معلمی یم
درس مردی به کودکان دادم
********
هزار کاسه اگر پر نگشت خالی شد
هزار ماه شب چارده هلالی شد
که بود یاد دلم داد بی خیال همه
تمام بی خبری ها ز بی خیالی شد
********
من که یک جام نیمه لبریزم
پس چرا این قدر غم انگیزم
من اگر پر شدم غمی دارم
کاسه پر همیشه می ریزد
********
میروم می روم که بر گردم
گر پسر بوده ام پدر گردم
می روم راه مردمان بزرگ
تا که خود آدمی دگر گردم
********
فکر من دائما به فردا بود
صبح فردا و گشت صحرا بود
چون از این حال می شدم فارغ
گِرد فکرم هزار اما بود