من چرا حالی به حالی شده ام
پر پر بوده و خالی شده ام
بودهام تنگ بلوری زخیال
مثل یک ظرف سفالی شده ام

********

در کفم مشعل خورشیدی بود
ساز مریخی و ناهیدی بود
دسته ای گل که ز صحرا چیدم
زینت یک سبد عیدی بود

********

خانه ام دلباز است
در عشرت باز است
پدر من می گفت
زندگی یک راز است

********

یار یاری گر ماست
پدر و مادر ماست
دل دعاگوی ویست
هر کسی دلبر ماست

********

راه نزدیک راه خوش رائی ست
راه بد راه و چاه ایذائی ست
آن یکی این و این یکی با آن
هرکسی درپی خود آرائی ست

********

همه ما زهمیم
طعنه بر هم نزنیم
آش بد نامی را
بهر هم هم نزنیم

********

به خورشیدی که با من کار می کرد
ز خواب غفلتم بیدار می کرد
مرا چون خواست اندازد در آتش
شب و روز خدا اصرار می کرد

********

خور شید مرا به خانه اش مهمان کرد
درد و غم جاودانه را پنهان کرد
این عشق جگر سوخته در طول زمان
در قعر کویر دور سر گردان کرد

********

بعد عمری معلمی شادم
صاحب یک غرور آبادم
از همان اول معلمی یم
درس مردی به کودکان دادم

********

هزار کاسه اگر پر نگشت خالی شد
هزار ماه شب چارده هلالی شد
که بود یاد دلم داد بی خیال همه
تمام بی خبری ها ز بی خیالی شد

********

من که یک جام نیمه لبریزم
پس چرا این قدر غم انگیزم
من اگر پر شدم غمی دارم
کاسه پر همیشه می ریزد

********

میروم می روم که بر گردم
گر پسر بوده ام پدر گردم
می روم راه مردمان بزرگ
تا که خود آدمی دگر گردم

********

فکر من دائما به فردا بود
صبح فردا و گشت صحرا بود
چون از این حال می شدم فارغ
گِرد فکرم هزار اما بود