امشب به شهر مستی با کوچ دل رسیدم
همراه باد و باران مهمان با یزیدم
یا رب چه سیر و حالی شد حادث خیالم
با بایزیدم امّا حیران بو سعیدم
آمد صدای غیبی از کوه صبر هستی
هرکس شنید چیزی من ارجعی شنیدم
تا پرده ها بدرد چون عنکبوت رقصان
ابریشم خیالی بر گرد تن تنیدم
چون عشق چهره بگشود از پردۀ جلالت
درد و بلا و غم را با جان و دل خریدم
ای رند خفته در خاک در سنگلاخ حیرت
رفتند رهنوردان , من بین ره بریدم
من آمدم زصحرا با کوله تمنّا
در باغ تربت تو یک بیشه بوسه چیدم