امشب دو باره واژه من جان گرفته است
از من سراغ گریه پنهان گرفته است
پرسیدم از سلالۀ آتش ز خامشی
خندید و گفت منطقه باران گرفته است
غمگینم از فراق تو آتش ولی به عشق
شادانم آنکه کار تو سامان گرفته است
در یاد خاک مانده که بعد از هزار زال
این بار نیز رستم دستان گرفته است
همدست آتش است خدا را دروغ نیست
سلمان ما که جای سلیمان گرفته است
تا ماندگار ماند و عشقی به پا کند
از من هزار مرتبه پیمان گرفته است
صحرا اگر تلاش کند در گرانیش
تازه هزار مرتبه ارزان گرفته است
آتش به سوی خانه نو در حریم عشق
در دست خویش آینه قرآن گرفته است
این برگ گل که خقته در آغوش خاک مهر
درسی ز دفتریست که پایان گرفته است