بنواخت ساز راهی خواندم سرود جامی
شب بود و خلوتی بود من بودم و امامی
داوود مست سازش می گفت با نکیسا
دل می برد زسازش این مطرب مقامی
تندیس شهر محنت اسطوره مرارت
بد نام روزگاران در عین نیک نامی
مستی به باده بخشد سحر مبین نماید
گر پنجه ای نوازد این ساحر گرامی
سازی زخانه خیزد آنگونه آسمانی
در خود سکوت کردند مرغان پشت بامی
از ساز دلنوازش وز نغمه حجازش
در عین پخته رأیی افتاده ام به خامی
یک گام آمد تست یک گام رفتن تو
ساز سفر نخواهد دنیا به این دو گامی
خورده درخت عمرت پیوند عارفانه
سلطانیت مبارک در منصب غلامی
تا حلقه بر در آید بر خیز و باز کن در
دورت کند زجانان این کیستی که نامی
گفتم مگر چه کردی با ساز دلفریبت
صد کشته همره تست مصری و ترک و شامی
گر پنجه گرم کردی سازی دو باره سر کن
بیغوله می نماید صحرای بی امامی