پیر مردم نواز من صحرا
به نگاه تو عشق می ورزم
خاک پای تو می شوم اما
به یقین این قدر نمی ارزم

ریختی چون شراب در جامم
عاشق و مست و بیخودم کردی
من فدای دو دست و بازویت
ای سلیمان که هدهدم کردی

عشق در جان من تجلی کرد
روز اول که دیدمت پیدا
نردبان صعود من بودی
تا رسیدن به قله فردا

ابر دریا دلی تو می باری
بر من تشنه بیابانی
آنچه می گویم از تو پنهان نیست
در درون منی و می دانی

در گلستان سبز اندیشه
پاسدار طراوتم بودی
ای معلم سپاس می گویم
که به فکر هدایتم بودی

تو وفا را به دفتر هستی
رنگ و بوی دو باره ای دادی
به تن نا توان رعنا یی
قوت و جان تازه ای دادی

پدر مهربان دلسوزم
تو به ما درس زندگی دادی
عشق را رونق دگر گشتی
آبروئی به بندگی دادی

چو نسیمی به دشت پاک خیال
به خیال تو راه افتادم
یک نظر کردی و من خسته
همه هستی خویش را دادم

در نگاه تو می توان در یافت
که محبت همیشه پا برجاست
من ز صحرا شنیده ام صحرا
در محبت معلم دلهاست