در جواب غزل ناب جناب آقای آذر شاهی (آتش)- 29/1/68

خبر دهید به خنیاگر قبیلۀ نور
عروس حجلۀ خورشید میرسد از دور
بگوش خستۀ من در سلوک بیخبری
صدای گام زمان میرسد زدشت عبور
به سنگلاخ هوس گم شدم حکایت من
حدیث چاله و چاهست و رهرو شبکور
نصیب گرگ بیابان مباد درد فراق
مراسزاست ولی در کنار سنگ صبور
بدان امید که یک مشت استخوان باقی است
همان عشق نشسته است برسر منصور
بخوان نماز محبت درون کعبۀ عشق
ببند چشم خیال و برو به بزم حضور
به بزم شب اثرساز عشق جان داروست
هزار مرتبه خوشتر زباغ حور و قصور
نهفته است به مزمار دختر خورشید
نوای گرم نی و نغمۀ دف و طنبور
بیا بجانب صحرا ی روشنی (آتش)
بسوز خشک و ترم را بخوان ترانۀ نور