بچه های قد و نیم قد امروز
با کتابی
گل سرخی که نپیچیده به روبان سپید
به قدوم همه گل می ریزند.
به معلم،به مدیر،لَلۀ پیر دبستان
به همه به همه
شاخۀ میخک سرخ
زینت دست نیالوده به ناپاکی هاست

ای معلم به تو سوگند که پاکیزه ترینی
کودک بی پدری
در غم شاخۀ گل هیچ نخفت
صبح فردا که دمید
چست و چالاک دوید
دو گل از خانۀ همسایه بچید
از ته دل خندید
آن دو گل را باهم
به نخی سخت به بست
گفت این هدیۀ ناقابل من
به توای پیکرۀ مهر و وفا

آتش افتاد بجان استاد
گفت ای کودک من تو چرا دستۀ گل آوردی
به تواین پول که داد که بدستت گل داد
وای بر من که زبشقاب شما
لقمه ای کم کردم

کودکی می خندید و به یاران می گفت
پدرم پول نداشت یا اگر داشت نداد
ولی از همت مولا دیدم
قلّکم چون ناقوس به امید دل من می خندد

کودکی گریه کنان از پس مادر بیچاره روان
و از او گل میخواست

بر در مدرسه ای
کلماتی ز دو چشمی جاریست.
چشم گویای معلم پدر پیر خرد
که به ایما می گفت: تو خود ای نو گل من دسته گلی
به سرود نم باران تو سوگند
به دُر وارۀ دریای محبت
به صفای دل تو
خرمنی از گل که به پایم ریزند
مثل لبخند تو نیست

به بلندای الف قامت مردان دلاور
قسمت می دهم
ای کودک من راست بزی
راست
که این شیوۀ مردان خدا جوست
بهین هدیه برای دل من

ای گل بستان معلّم
دلت پر زمحبت
به همه مردم دنیا به فقیر و به غنی
پسرم پاکترین حافظ میراث معلم
به تو امروز مبارک
به من نیز