آسمان صاف و در طلیعه صبح
کوکب نقره می زند سوسو
می کند تکدرخت وادی شب
گل خورشید زینت گیسو
تیغ برّان رگزن خورشید
عالم خفته را زند رگ خواب
قطره های بلور شبنم نور
می کند دشت راز را سیراب
روی گلدستۀ چنار سحر
گلنوایی ز بلبل شیداست
در نیایشگه سپید پگاه
همه را روی دل بسوی خداست
تا وضو ساختم زکوثر عشق
قد برافراشتم برای نماز
حلقه بر در زدم به حال نیاز
در رحمت بروی من شد باز
نطق من در قنوت گویا شد
بر بلندای صخرۀ خارا
یار را از خدا طلب کردم
آمد و گفت التماس دعا