آن زلف سیاه کافرنیش
ایمان مرا گرفت از من
در نقطۀ ابتدای هستی
پایان مرا گرفت از من
در سایه نعمت فراون
دندان مرا گرفت از من
چشم دل و دیده سیر گردید
گر خوان مرا گرفت از من
بردم به مقام شافح فقر
عنوان مرا گرفت از من
چون بی سروپایی مرادید
سامان مرا گرفت از من
لابد خطری بشوکتم بود
گر شان مرا گرفت از من
تا روح مرا عروج بخشد
این جان مرا گرفت از من
دزدی بهوای عشقبازی
همیان مرا گرفت از من
در شهر خیال بوهریره
انبان مرا گرفت از من