422 - قدرتمند
چابکی دارم از سبکباری
روشنی از چراغ زنگاری
عهد کردم زکودکی هرگز
نکنم کار دیگر آزاری
فرق بیکار و کار مبهم نیست
فرق در کار هست و بیکاری
رنج موری نمی پسندد دل
مرحبا بر سپید پنداری
چه تفاوت که یار یار بود
یار یاری و یار دیناری
لطف حق آن قدر سرازیرست
که کشیده به یک تلمباری
خاطرم آن قدر به او جمع است
که مرا برده تا ولنگاری
پیر کردم دو چیز قدرتمند
عشق و آئین خویشتن داری
آن قدر گرم هست در صحرا
ریگ چون آب می شود جاری