دوبیتی های 2960 الی 2971
2960
در آفتاب هستی من سوختم برشتم
کردم نگاه تندی بر آنچه را که کشتم
بر بوته زار خشکی این جمله را نوشتم
من نیز خشک گشتم این بود سر نوشتم
******
2961
در کوچه باغ حیرت دزدی ز میوه دیدم
گفتم چه کار داری این نکته را شنیدم
گفتا که من فقیرم از مردم حقیرم
من رهزنی ندانم دزد ست این کلیدم
******
2962
تو بر دریا و من خشکی رسیدم
تو آنجا و من اینجا را گزیدم
تو ازمن من زدنیا در فرارم
تو از شیر و من از آهو رمیدم
******
2963
روزی ما و تو به دست خداست
گر که در نا کجا و گر به کجاست
عده ای حرص می زنند شب و روز
مور با دانه ای به حال رضاست
******
2864
گاه شادی و گاه نا شادیست
گاه بند ست و گاه آزادیست
نه بدی مطلق ست و نه خوبی
زشت و زیبای ما قرار دادیست
******
2965
زندگانی نه پیش و پس دارد
نه به فریاد کس برس دارد
آدمی در نهایتش تنهاست
نه کمک حالی و نه کس دارد
******
2966
شب زمان خروش تنهائیست
دور گردیدن از من و مائیست
شب بود مجلس سروش خدا
آه این شب شب اهورائیست
******
2967
گاه دریا و گه به صحرایم
گاه مبهوت آسمان هایم
یک دل و این همه فراز و نشیب
راستی را اسیر دنیایم
******
2968
ای صاحب نطق و تر زبانی
ای عاشق درد مهربانی
درد تو اگر زآسمان هاست
قربان بلای آسمانی
******
2969
مرا عمری خموشی آبرو بود
لبی گفتن برایم آرزو بود
مرا گفتن خموشی بود عمری
و خاموشی دو دنیا گفتگو بود
******
2970
بر بوته ای نوشتم گل از کجا در آید
با رنگ و بوی زیبا هر گز چرا نپاید
گفتا که نیست کوته عمر دراز گلها
در چشم آفرینش این گونه می نماید
******
2971
تابیده زآسمان ستاره
از گوشه ابر پاره پاره
یار من و من به بوسه گیری
او از لب بام در نظاره