ای چراغ کجمدار چرا کج نشسته ای
دستت شکسته باد که دستم شکسته ای
تا کی چو شیر پیر به آبشخور زمان
در آرزوی صید غزالان خسته ای
بنشین اگر خیال بزرگیست در سرت
بر خیز اگر بپای دل خود نشسته ای
ای یار گلفروش شنیدم بدست عشق
گلدسته ای برای دل دوست بسته ای
امروز چشم من بجمال تو روشن است
به به چه ماه نیک و چه روز خجسته ای
می آیم از قفای تو با پای خویشتن
دست مرا به سوی خود از پشت بسته ای
بنشین بپای سفرۀ صحرا سفر بخیر
میدانم از درازی این راه خسته ای