خویش را همچو شمع آب مکن
دل پروانه را کباب مکن
در کویری که آتش آباد است
خویش را تشنه سراب مکن
لحظه ها چون شهاب در گذرند
تو دگر این چنین شتاب مکن
ای کبوتر اگر چه عنقایی
پنچه در پنچه عقاب مکن
دل بود خانه محبّت دوست
حرم عشق را خراب مکن
دل خونین پسند خاطر اوست
دست خود را بخون خصاب مکن
گرچه علم خدا کتابی نیست
باز هم پشت بر کتاب مکن
همچو مادر به گاهوارۀ عشق
طفل اندیشه را بخواب مکن
پای بگذار روی شانه عشق
تکیه بر حلقه رکاب مکن
همچو گرد نشسته در صحرا
خویش را هیچ هم حساب مکن