خورشید من بتاب و رخ از من نهان مکن
خود را اسیر و شب زده آسمان مکن
پر چین باغ حافظ و گر شاخه ای شکست
بلبل گله زخواب شب باغبان مکن
جالب ترین پدیدۀ هستی جوانی است
لیکن تو پشت خویش به پیر زمان مکن
گر طالب بدی است دو گوش دو چشم تو
بدبین و بد شنو ولی بدگمان مکن
امروز تو بخاطر فردا غریب بود
در نو بهار فکر حضور خزان مکن
صحرا گرفته دامن کوه سکوت را
لیکن تو پیروی زچنین بیزبان مکن