مرا بجای بزرگان نشانده کمتریم
ازآن مخالف یکدندگی و خودسریم
زواژه های غزلهای ساده ام پیداست
غرور ملّی من در زبان مادریم
هزار فکرم اگر درسرست و صد مشکل
به استواری کوهی است واژه دریم
زبسکه ناز کشیدم زعشوه پردازان
اگر غلط نکنم من کتاب دلبریم
نمای خانه ام از روزگاز ساده دلیست
منم که آینه را خویش یا که دیگریم
مرا به شهر غزل می کشید و میفرمود
رفیق و همسفر نازنین آذریم
بَلا همیشه گَرکَ فخر عاشقان اُسّون
<اسیر عشق خودایم بلایه موشتریم>
شبی که گفتمش ای دوست در کجایی گفت
قسم بجان تو ای صحرا نه این نه آن سریم