373 - قافله
برو ای قافله من هم ز قفا می آیم
من جدا از همگانم که جدا می آیم
تازه روئیده دو بالم برو ای دل برده
زره خاک نگردد زهوا می آیم
درد من درد د لی نیست که درمان گردد
ار چه تا شهر شما بهر دوا می آیم
در دلم بود که در معبد روحانی شب
می بدانم که چه در چشم خدا می آیم
گرچه خونم بخوری خصلت نفرینم نیست
من به اینجا زپی درک دعا می آیم
آزمودیم ازین راه خطر برگردید
پیش پای همه از پیش بلا می آیم
سربه صحرا زدگان از ره خود برگردید
من دیوانه هم از شهر شما می آیم