369 - دلتنگ
ساقی بریز باده که دلتنگ مانده ایم
چون شیشه ای در جگر سنگ مانده ایم
مقصد رسیده ایم و ندانسته در سفر
در واژه های خستۀ فرسنگ مانده ایم
دیدیم صد بهار و زمستان و برگریز
در رنگ رنگ این همه بیرنگ مانده ایم
ابریشم خیال و چوچنگ سرود عشق
در چنگ یار بیرمق و چنگ مانده ایم
آخررسیده جنگ ازاین سرزمین درد
ما بی غمان در اول این جنگ مانده ایم
دیدم یار خویش ولی از صلابتش
تندیس وار در بر او دنگ مانده ایم
پهلوی خود نشاند مرا شهریار عشق
با کیش و مات برسر اورنگ مانده ایم
نامی نبود تا که نشانی دهم زخود
بی نام در برابر یک ننگ مانده ایم
با دست آسمانی مانی روزگار
نقشی میان دفتر ارژنگ مانده ایم
صحرا نورد بادیه رفتند و ما هنوز
بر سایه سار کوته یک سنگ مانده ایم