گوهر اشکیم و از چشم زمان افتاده ایم
در عروج نام و ننگ از نردبان افتاده ایم
خون گرمی در رگ حرفیم و همچون آب سنگ
از دهان وحشت آتشفشان افتاده ایم
نونهال گلشن شعریم از دست بلند
تا بدست همّت گل پروران افتاده ایم
در خراب آباد دنیا صدهزاران همچو من
هریکی در گوشه ای بی همزبان افتاده ایم
نقش دست آفرینش مخزن الاسرار عشق
حامل وحیم لیکن از زبان افتاده ایم
کشتی بی ناخدا در لجۀ خوناب عشق
در میان موج غم بی بادبان افتاده ایم
مرد صحرائیم وبا کس نیست مارا الفتی
چون بپای خویش از نام و نشان افتاده ایم
رهروان دور منزل زین گذرگه رسته اند
ما بچنگ مردم آخرزمان افتاده ایم