363 - پژواک
در انتظار یاران آن سوی لحظه هایم
گر طالب نشانی همسایۀ خدایم
ای یار ماجرایی با من چه کار داری
من خود چو تو همیشه یک پای ماجرایم
خوابیده چون سکوتم در درّۀ غریبی
پژواک کوه دردم فریاد بی صدایم
در حالت جنونم از خویشتن برونم
با خویشتن نشسته از خویشتن جدایم
ای یار مهربانم دستت شفای دردست
زهر ار کنی به کامم آن میدهد شفایم
در حقّ من دعا کرد پیری که از دعایش
در دست استجابت سجّاده دعایم
صد خرده ار بگیری از من که آنچنانم
چون کوثر حقیقت آئینۀ شمایم
فصل بهار گشته ای مردم تماشا
گل غنچه کرده و من صحرای باصفایم