366 - شراره
طفلانه شرمساری استاد دیده ایم
بغض گلو و ناله و فریاد دیده ایم
خط بلوغ نقطه آغاز عشق بود
از دست عشق تلخی و بیداد دیده ایم
در گیر و دار فلسفه چون چرخ بیستون
ما عشق را زتیشۀ فرهاد دیده ایم
عارف بجلوه های دل خویش دلخوش است
ما جلوه در شرارۀ فولاد دیده ایم
صحرا به گرد باد حوادث بسنده کرد
ما خویش را چو گرد دراین باد دیده ایم