357 - همرکاب
تندباد حریم هامونم
همرکاب جناب مجنونم
چون پرستوی مژده آور صلح
خوش خبر قاصد همایونم
دی گذشت و امید فردا کو
متعلق به عصر اکنونم
ابتدای سخن بنام من است
مرکز ثقل گوی گردونم
سر هر گنج نامه در دستم
خازن کهنه کار قارونم
کهکشانی بوسعت هستی
نقطه هایی بود به کانونم
در سخن گر گزافه ای گفتم
بود از حالت دگرگونم
سال هایی بجرم ساده دلی
مبتلای بلای افیونم
اشک شوقی بدامن صحرا
معتکف در کنار جیحونم