مگیر خرده زبوی شراب از دهنم
گل شراب و رنگین دماغ آن چمنم
کلام دلکش رنگین دماغ از من نیست
نهاده این سخن استاد عشق در دهنم
به حیرت از همه سویم به نقشبند خیال
گمان مدار که حیران کار خویشتنم
به ماتمی که مرا دردلست خود پیداست
ز سوگنامه و رنگ سیاه پیرهنم
چه جلوه داشت بروز حساب در محشر
سیاهنامۀ من بر سپیدی کفنم
گرفته حسرت پرواز جان بال مرا
دلم خوش است که من طایر قفس شکنم
شراب لالۀصحرا چنان حرارت داشت
که می کشد گل آتش زبانه از بدنم