آتش افکنده گل به پیرهنم
سوخت از هرم آن تمام تنم
همه مست منند ومن تنها
عاشق رقص شعله گونم
نگران من است شبنم ومن
تشنۀ چشمه سار یک چمنم
کوه می گفت کیستی گفتم
با یزید و جنید و بوالحسنم
صخره این ترجمان خاموشی
زده مهر سکوت بر دهنم
همه معراجشان به من امّا
من اسیری به شهر بند تنم
گل مرا سوی خویش میخواند
ماه گوید که عاشق تو منم
شاهد حال خسته صحراست
خارهای نشسته بر بدنم
کاش در روزگار بی برگی
باد آرد بجانب وطنم