سحر به خنده نو غنچه ها نظاره کنم
مگر برای دل غم گرفته چاره کنم
بسوی میکده پایم نمی کشد دو دلم
مگر به مصحف سی پاره استخاره کنم
درون کلبۀ من کور سوی شب تابی است
ستاره سوخته خویش را نظاره کنم
شب وداع تو غم می کشد چراغ دلم
چگونه از غم هجران تو کناره کنم
مگیر دست من ای داغدیده دل بگذار
که دامانی زگل لاله پاره پاره کنم
بزن به تیر بلا تا شوم نشان گیرت
مبند راه نظر باش تا اشاره کنم
صدای گریۀ صحرا زدشت خواب آید
چگونه گوش به تعبیر سنگ خاره کنم