346 - روانکاو
زبان مردمان بیزبان را خوب میدانم
نشان شبروان بی نشان را خوب میدانم
ز دانشگاه هستی فارغ التحصیل ممتازم
روانکاوم غم و درد نهان را خوب میدانم
منجم نیستم اما زیمن شب نشینیها
درین سیّاره راه آسمان را خوب میدانم
به تنهایی سفر کردم کشیدم رنج کوچی را
من آواره قدر کاروان را خوب میدانم
پس از پنجاه و اندی سال خون و دل که میخوردم
مرام مردم و رسم زمان را خوب میدانم
بهاران رفت و من همکاسۀ پیر زمستانم
ازاین رو حالت پیر و جوان را خوب میدانم
گیاهی مَرد گلجویم بگو سقراط صحرارا
که فرق گلدوا و شوکران را خوب میدانم