سایه افکنده زدیوار دلم دولت غم
وای اگر یک سر مویی زسرش گردد کم
آرزویم همۀ آنست که در وقت سفر
یک تب سرخ کنم سبز بمیرم دردم
مردنم از قفس آزاد شدن هست مباد
بعد مرگم بکنی شیون وگیری ماتم
سرو را سوختنش به که بماند یک جا
با تن خسته و زردی رخ و قامت خم
زندگی راه درازیست که درگاه فراز
یک نشیب دگر و چند هزارش چم وخم
مردم چشم من از گریه شکایت دارد
ارتباطی که بودبین گل وشبنم ونم
گر به صحرای نم آلود قدم رنجه کنی
گل اشکی به سر راه شما میکارم