بر لب مست شتر کینۀ خیزاب کفم
بر کف ژرف پر از گوهر دریا صدفم
دست غم کوته و در میکدۀ بی خبری
مست و می خوارۀ پس کوچه شور و شعفم
سینه آماج بلا عاطفت مهر حبیب
در من آن گونه که تیر غم او را هدفم
روح گنجور و چون مار به خود می پیچم
وارث مردی صاحب نظران سلفم
در میان دمۀ گرم بیابان جنون
یرقان جگرتشنه و خشک علفم
چوب خشکیده ام و هیچ نگنجم در پوست
حلقه را ولوله از سلسله گفتار دفم
قنبر حسن سلو کم به سرا پردۀ عشق
بنده ای بر درزی شوکت شاه نجفم
پیر صحرای جنونم به کسی کارم نیست
همه سومی نگرم لیک منش بیطرفم