339 - سنگلاخ
قلم دردست جویایم نمیدانم چه بنویسم
نیستان زاد گویایم نمیدانم چه بنویسم
میان دفتر گل از زبان غنچه میگویم
گل امید فردایم نمیدانم چه بنویسم
گهی آنجا گه اینجا گهی چون ابر سرگردان
نه آنجایم نه اینجایم نمیدانم چه بنویسم
ببازار محبت بی بها دل مانده در دستم
کنار مانده کالایم نمیدانم چه بنویسم
گل سنگ صبورم مانده در آغوش تنهایی
گلم یا اینکه خارایم نمیدانم چه بنویسم
کهنسالم ولی در جنگل سبز توانایی
نهالی تازه رویایم نمیدانم چه بنویسم
مرا روزی نمانده لیک در دنیای بی روزی
کنار خوان شبهایم نمیدانم چه بنویسم
عبور کوچ را در سنگلاخ سخت حیرانی
غلام پیر صحرایم نمیدانم چه بنویسم