337 - بی پیر
به چشمم هرکه می آید گریبانگیر می ترسم
ببین در خلوت آئینه از تصویر می ترسم
شب تاریک وحشت زا و من طفل خیابانی
زبوم آوا و جادو خندۀ شبگیر می ترسم
گرفته دامن اشکم دل تنگم که دل تنگم
هوا ابریست از سیلاب دامنگیر می ترسم
هجوم تازی و تاتار در تاریخ تکراریست
من پیکارگر ازکُندی شمششیر می ترسم
نیستانیست مژگانش که شیرش خواب می بیند
خدا را من چرا از شیر در زنجیر می ترسم
مقدر گشته شمعی دامن پروانه را سوزد
من از این سوز و ساز عالم تقدیر می ترسم
تو از آواره گردی های کولی مرد صحرایی
من از گمراهی این رهرو بی پیر می ترسم