شکسته سنگ ریاضت پیاله هوسم
فشرده بغض شکایت گلوی بی نفسم
زبان واژه ندانم زخون من صیاد
نوشته نام مرا بر کتیبه قفسم
بیک کلاف نیرزد متاع بازارم
نه میخرند به هیچم, نه مشتری کَسَم
بروستای سحر چون خروس بی هنگام
گشوده دست تمنا زبان ملتمسم
نوای عربده از نای درد من بشنو
یک امشبی که بدور از کمینگه عسسم
شریک رهزن عیار در دل صحرا
رفیق قافله در هرزه خوانی جَرسم