332 - تکسوار
تکسواری به عرصۀ هنرم
یک تن اما هزار و یک نفرم
میزبانی بخوان این دنیا
ریزه خواری زعالم دگرم
در من اندیشه ای به ماندن نیست
چون پرستو همیشه در سفرم
همره بوته های سرگردان
در بیابان عشق دربدرم
شب شد و در پناه آتش و ماه
همسفر با ستاره سحرم
کاشتم در زمان دلتنگی
گل اشکی به تربت پدرم
گرچه غربت گزین صحرایم
شهریاری بشهر سنگسرم