قسم به شوکت خورشید,نور را دیدم
ز روشنایی این نور دور را دیدم
اگر چه گمشده ام در کویر داغ سفر
به چشم تشنه گذار عبور را دیدم
هزار مانده براهست ومیخورم سوگند
که راه بند عبور و مرور را دیدم
شبی که در طلب غایب از نظر بودم
درون آینه مرد حضور را دیدم
اگر چه دور شدم از مقام قرب حضور
برغم شب پره , نور ظهوررا دیدم
بباطلاق مقدّر که مرگ در پی اوست
در آخرین رمه بهرام گور را دیدم
نظر به خم می افکند مرد دریا چشم
شکست خم می و چشم شور را دیدم
به قعر درّه ژرفی پرید ماه شکار
بپای دره پلنگ غرور را دیدم
بگو به مردم خورشید در شب مهتاب
برغم فاصله صحرای نور را دیدم