329 - ببخشا
آن قدر تا به سَحر نالیدم
تا شبی روی خدا را دیدم
نرم نرمک چو دلم جا افتاد
کودکانه سخنی پرسیدم
گفتم از بار گناه همه عمر
که شب و روز ازآن ترسیدم
گفتمش پاک نشد این گنهم
برد تا آنکه دهد تمهیدم
گفت و خوش گفت بصحرایی مرد
که نگه کن به گل امیدم
تو ببخشا گنه مردم را
من که عمری همه را بخشیدم