326 - قلندرانه
کسی که همچو خیالم بود هم آغوشم
خدا نکرده کجامی کند فراموشم
به گاه پرسه به پسکوچه های دلتنگی
قلندرانه لباس نیاز می پوشم
منم چو شعله خورشید و آب دریا را
برای گریه ابر سیاه می نوشم
زباده های پیاپی زشوکران امشب
بپای صخرۀیک کوه, مست و مدهوشم
بگاه تنگدلی در کمرکش این کوه
صدای پای تو پیچیده است درگوشم
کنار لاله آتش گرفته در گلزار
حکایت دگری ز آتش وسیاووشم
به سخت کوشیم این بس که با گرانجانی
بپای مردم صحرا هماره میکوشم