گرچه عمریست آرزومندم
به همین واژه نیز خرسندم
در درونم ز گریه غوغائی است
از برون همچو غنچه می خندم
هست در باورم که در همه حال
مورد رحمت خداوندم
چون رضایم رضای خاطر اوست
خواه آزاد و خواه در بندم
گریه از من گرفته تاب شکیب
بهر شادی دوست می خندم
من که آزاد مرد صحرایم
شهربندا چه میدهی پندم