به هوای پارسایی هوس نماز کردم
به گمان رستگاری به فرشته ناز کردم
زستاره ها گذشتم به شبی سپید اما
به حقیقت آنچه دیدم یله بر مجاز کردم
زخیال پرگشودم چو پرندگان رویا
بدیار پاکبازان سفری دراز کردم
به نهان اشاره ام کرد و من از سر ارادت
گذری بپای همت بدیار راز کردم
چوبه طورجان رسیدم لمعات جلوه دیدم
به امید لن ترانی طلب نیاز کردم
ز نوای نی شنیدم که قبول خاطر آمد
گل بوسه ای که نذر لب نینواز کردم
گرۀ دو گیسویش , چو بیک نظاره دیدم
به نگاه بستم آنرا به اشاره باز کردم
چو دوباره باز گشتم به قرارگاه صحرا
به بهانه جدایی نی شکوه ساز کردم