میدان عشقبازیست باید کمر ببندم
بر دیدۀ رقیبان راه نظر به بندم
یک بار رفته بودم آنسوی مرز هستی
بگذار بار دیگر بار سفر ببندم
رفتند سینه چاکان وامانده رهنوردم
ای کاش چشم عبرت زین رهگذر ببندم
غمنالۀ دلم را بر برگ گل نوشتم
آن نامه را ببال مرغ سحر ببندم
در فصل لاله کاری چون ابر نو بهاران
برکشت داغداران آب جگر ببندم
در کوی گلفروشان پای وفا فشردم
خواهم که دسته دسته گلهای تر ببندم
نفرین بیار کردم رفتم بسوی صحرا
تا با دعای خیری دست اثر ببندم