308 - خطر
خطر خویش را نفهمیدم
نوش با نیش را نفهمیدم
خودشناسی خداشناسی بود
حیف من خویش را نفهمیدم
هرچه گشتم در عالم معنا
لفظ درویش را نفهمیدم
من اگر مات گشتم از مستی
آخرین کیش را نفهمیدم
همه جا صحبت از کم و بیش است
من کم و بیش را نفهمیدم
به هوایی که نوش می خواهم
سوزش نیش را نفهمیدم
گفت دنیا وسیلۀ بازیست
من که بازیش رانفهمیدم
هرچه گشتم به پهنۀ صحرا
گرگ یا میش را نفهمیدم