تا زوابستگی سلسله آزاد شدم
همچو گل همسفر قافلۀ باد شدم
اسم اعظم دل من بود ولی صد افسوس
سالها دربدر چله و اوراد شدم
لفظ بازیگر من در طلب معنا بود
زین گذر با خبر از طبع خداداد شدم
عاشقم درد مرا هیچ طبیبی نشناخت
ای خدا خسته ازاین درد روان زاد شدم
تشنۀ چشمه خورشیدم و نو رسته گیاه
از بد حادثه همسایۀ شمشاد شدم
رفتم از شهر به صحرای جنون در شب تار
تا زبند ستم آباد غم آزاد شدم