250 - صد کتاب
چون موقع اضطراب می شد
دنیا به سرم خراب می شد
شب با همۀ فراخ دستی
در تنگۀ دل عذاب می شد
بارنگ بهار در زمستان
یخ در تن چشمه آب می شد
گاهی زتلفظی ز ساقی
زمزم همه را شراب می شد
می کشتمش از هوس هوس را
این دیو اگرکه خواب می شد
هر چند گهی گذشتۀ من
تبدیل به یک سراب می شد
در آتشم ارکه دیده بودی
والله دلت کباب می شد
می گفتم اگر که شرح حالم
دیباچۀ صد کتاب می شد
بیدار نبوده ام درآن شب
صحرا که نصیب خواب می شد